مزاج، كيفيت ملموسى است در جسمى كه مركب است از عناصرى با كيفيتهاى متضادى كه هر كدام ديگرى را مىشكند
و در آن اثر مىگذارد و به اين شكستن «تفاعل» مىگويند و البته در كيفيات متضاد، شرط نيست كه ضدّين نهايت اختلاف را با هم داشته باشند؛ خلاصه آنكه كيفيت حاصل از چنين تفاعلى «مزاج» ناميده مىشود.
شهرزورى سعى كرده است با ذكر هر قيدى از ورود اشكالات قبلى جلوگيرى كند. پس از آن، اقسام مزاجها كه از تفاعل كيفيتهاى چهارگانه رطوبت، يبوست، حرارت و برودت در اجسام حاصل مىشود، به تفصيل مورد بحث واقع شده است.
انواع مزاج
اين چنين نيست كه يك نوع فقط داراى يك مزاج باشد، بلكه در انواعى كه مركباند چندين مزاج به ترتيب اوّل و دوم و … وجود دارد؛
مثلا، انسان مركب است از اعضايى مثل سر و قلب و هر كدام از آنها مركب است از اعضاى متشابه مثل گوشت و استخوان و هر كدام مركباند از اخلاط و اخلاط مركباند از خوراكيها و خوراكيها از عناصر چهارگانه.
در اين مثال، خوراكيها كه از تفاعل عناصر حاصل شده است، مزاج اوّلاند و اخلاط كه از تفاعل خوراكيها پديد آمده است، مزاج دوم است و گوشت و استخوان كه از تفاعل اخلاط پديد آمده است، مزاج سوم است و انسان مزاج چهارم.
نكته مهم اين است كه هر مزاج، ممتزج را آماده مىكند تا خاصيت و تأثيرى از جانب واهب، در آن پديد آيد، به عبارت ديگر صرف مزاج، عامل وجود خواص و كيفيات در ممتزج نيست و در مثال مذكور،
پس از حصول مزاج انسان،
از واهب، در انسان چيزى پديد مىآيد كه به آن «قوه نفسانى» مىگوييم.
شهرزورى با يك تلقى اشراقى،
نقش خورشيددر عالم
اين موضوع را با نقش خورشيد در عالم طبيعت تبيين كرده است به اين بيان كه اگر خورشيد نبود در اين عالم، هيچ كون و فسادى رخ نمىداد،
چنانكه شب و روزى هم نبود و فصلى هم نبود و مزاجى هم نبود، پس او كه نيّر اعظم و ملك اكرم و سلطان انور و سرور عالم طبيعت و به منزله چشم و دل و روح عالم است، علت مزاج و تركيب است.
در «خاتمه فصل» در اون کتاب به ذكر بعضى از افعال و انفعالات منسوب به كيفيات چهارگانه مثل تبخير، تدخين، تصعيد، تقطير، طبخ، نضج و امثال آنها پرداخته شده است.